«صهیونیسم، یک اسم ظاهری برای توطئه میباشد.»
صهیونیسم با هدف تأسیس حکومت مستقل یهود در کشور فلسطین «یک جنبش جدید سیاسی است» که زیر علم مقدس مذهب یهود سینه میزند و کسب شرف و افتخار میکند؛ در حالی که به دور از مذهب، به دنبال سرزمین میگردد.
یک متخصص تاریخ یهود معتقد است که «صهیونیسم یک دستگاه ارتجاعی عقاید و نظریات و مجموعه سازمانهای ارتجاعی است که به امپریالیسم خدمت میکند. به سخنی دیگر، صهیونیسم یک نمود طبقاتی است.» 2
مکتب صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم، ایدئولوژی خود را تحت عنوان «در به دری»، دنبال کرده که خود را از بیوطنی و جذبشدن در سایر اجتماعات، برهانند. تز آنها بر پایه وحدت بر اساس «اصول نژادی» بود، و تشکیل حکومت یهود به عنوان مرکزی برای تحت نفوذ قرار دادن جهان.
لذا در سال 1884 میلادی در یکی از شهرهای یهودینشین شوروی به نام پینسک 3 شخصی به نام هواوی زیون 4، طرح بازگشت یهودیان را به فلسطین با شعار «سال دیگر در اورشلیم» تهیه کرد و سیزده سال بعد، «تئودور هرتزل» روزنامهنگار اتریشی با تشکیل اولین کنگره صهیونیستها، از آن طرح یک برنامه عملی ساخت.
عدهای معتقدند تاریخچه به وجود آمدن افکار صهیونیستی را بایستی در نوشتههای موسی هس 5 در کتاب «روم، اورشلیم در سال 1862» و لئو پینسکر 6 در کتاب «خودرهاسازی» 7 که در سال 1882 منتشر شد، جستجو کرد. «هس» که از اولین صاحبنظران یهود در مسئله صهیونیسم میباشد، نکته جالبی را ارائه داده و نوشته است: «نکته بسیار مؤثر درباره نیایشهای عبری، بیان روح جمعی و گروهی یهود است. اینها مدافع و شفیع فرد نیستند؛ بلکه بر همه قوم نظر دارند.» 8 از این وقت بود که فکر ملت جهانی یهود به وجود آمد «تا سلطه سیاسی و ایدئولوژی خود را بر مردم ممالک مختلف اعمال کند». «موسی هس» میگفت: «یهودی متجددی که وجود ملیت یهود را انکار کند، نه فقط یک ملحد به مفهوم مذهبی است، بلکه خائن به ملت و نژاد و حتی به خانوادهاش میباشد.»
هرتزل با الهام گرفتن از نوشتههای «هس آلمانی و لئوپینسکر روسی» برای تأسیس مکتبی جهت گردآوردن یهودیان پراکنده در جهان و یا محصور «در محلههای کلیمی» کشورها، اقدام کرد. تقریبآ همزمان با این تاریخ بود که جوانان یهود روسی «کلوپخانه یعقوب» را بنا نهادند. عدهای بر این عقیدهاند که انقلاب صنعتی در اروپا موجبات تأسیس مکتب صهیونیسم را فراهم ساخت. یوری ایوانف که خود از مارکسیستهای روسی است، در کتاب خود تحت عنوان صهیونیسم، در این زمینه این چنین اظهار عقیده کرده است: «نظام اقتصادی اجتماعی اروپای فئودال که موجب اختلاف طبقاتی بسیار و انزوای برخی قشرها و گروهها در داخل هر طبقه بود، به طور عمده مسئول انزوا و انفراد مطلق یهود و بالاخره بالا رفتن حصارهای محکم گتو (محله کلیمیها) بر گرد آنان بود.» 9
«ه. م. ساکار» که از جمله مورخین صهیونیست میباشد، در این زمینه نوشته است: «ایجاد نخستین گتوها در سیسیل و در اسپانیا در اوائل قرون وسطا، بنا به در خواست یهودیان بود.» 10 انقلاب صنعتی دیوارهای بلند این «گتو»ها را فرو ریخت و راه را برای درآمیختن یهودیان با سایر اقشار مردم هموار ساخت. کشورهای اروپایی که همواره آنان را از خود رانده بودند، اینک به خاطر نیاز به کارگر در سازمانهای صنعتی ناچار شدند آنها را در بین خود بپذیرند. این مرحله، اولین دوره خروج یهودیان از «گتو»ها بود. به قول لئونارد انشتن: «یهودیان آزاد شده غرب و جذب شده در سازمانهای تولیدی و صنعتی، دیگر خویشتن را تبعیدیانی نمیدانستند که باید در جهانی مجزا زندگی کنند.» 11
انقلاب صنعتی باعث فرو ریختن دیوارهای گتو شد؛ لکن آنان همچنان تحت تلقین خاخامهای محلههای خود قرار داشتند. این بار، بازگشت به ارض موعود به صورت حادتری توسط «ربی»ها تعلیم میشد.
به نوشته اوری دیویس 12 نویسنده کتاب «اسرائیل کشور تبعیض نژادی»، انقلاب صنعتی زندگی یهودیان را دگرگون ساخت و حاصل آن در جنگ دوم جهانی عیان شد. در واقع در بطن انقلاب صنعتی، جنبش صهیونیستها در پس پرده دین یهود به وجود آمد که حاصل آن، دو طرز تفکر بود. یکی جدا شدن مذهب از سیاست، و دیگری غلبه احساسات ناسیونالیستی در بین روشنفکران. این دسته با قرار دادن تز «نژاد کلیمی» برای تشکیل یک دولت مستقل یهود، فعالیت خود را آغاز کردند و صهیونیسم سیاسی را بنیان نهادند. دسته اخیر معتقد بودند که: «دیگر زمان جذب مردم سایر ممالک جهان شدن، گذشته و دوران خجلت از یهودی بودن سپری شده است و محلی برای مخفی کردن خود در پس پرده استتار و خجالت از یهودی بودن وجود ندارد.» 13
ناگفته نماند که صهیونیسم، در آغاز نیز نه تنها از نظر کارگران و زحمتکشان یهود «پدیدهای بیگانه بود»، بلکه در نظر اکثر «یهودیان جهان نیز چنین بود». به نوشته «لئونارد انشتن» صهیونیسم از دید یهودیان معتقد و حتی «اصلاحطلبان» دین یهود، «طفلی کج خلقت و وحشتناک» بود. و آن را «تهدیدی» برای معنویت دین مقدس خود میدانستند و وسیله اشاعه بیدینی میپنداشتند.
بنابه نوشته یکی از نویسندگان صهیونیست به نام اکیوااُر 14 «صهیونیسم در آغاز به وجود خداوند اعتقاد نداشت. جنبشی غیر مذهبی بود، نه مذهبی.» صهیونیسم معتقد بود: «رنجی را که یهودیان در تبعید متحمل شدهاند، به دلیل آن است که آنان اقلیتی را در کشورها تشکیل میدادند، نه به دلیل انجام گناه». «صهیونیسم تلقین میکرد که یهودیان خود باید کشور خویش را در صهیون 15 بنا نمایند؛ نه اینکه منتظر باشند تا خداوند این کار را برای آنان انجام دهد.» که این خود از دید متدینهای یهود «ستیز با خداوند است.»
و بالاخره صهیونیسم میگفت: «وقتی استقلال یهود تجدید حیات کند، یهودیان مثل سایر ملل خواهند بود.» 16
در حقیقت، متفکران صهیونیست که از مذهب فاصلهای به درازای زمین تا عرش خدا داشتند، لکن بعدآ برای همراه کردن متدینهای یهودی، این نیاز پیدا و باعث شد که صهیونیسم را به عنوان مذهب یهود جلوهگر سازند. با آنکه مذهب در میان نسل آن روز یهودیان، بسیاری از مواضع خود را از دست داده و رنگ باخته بود، اما تنها عاملی به شمار میرفت که میشد از آن، جهت سینه زدن زیر پرچم صهیونیسم سود جست.
در واقع، هدف از یکی جلوهدادن مذهب و مکتب صهیونیسم، به عنوان «ابزار کمکی» برای گرد هم آوردن مردم پراکنده یهود که اکثرآ خود را ملت محل زادگاه خود میدانستند، به کار گرفته شد. پروفسور سولومون شختر 17 که از جمله صهیونیستهای سرشناس در سال «1914» بود، نوشت: «اگر بخواهیم که یهودیت، خواه رسمی و یا اصلاح شده به حیات خویش ادامه دهد، ناگزیر از داشتن ابزاری به نام صهیونیسم هستیم.» 18
همه نگرانیهای سردمداران یهود از جمله «هاآم احد» که بعدآ از متأسفین همکاری با صهیونیستها گردید، این بود که با در آمیختن یهودیان با مردم محل سکونت خود، آنها «از حصار معنوی گتوهای خود» خارج شوند. او معتقد بود که این تماس با «فرهنگ جدید» باعث میشود که «مواضع دفاع یهودیت را از درون به هم ریزد». در این صورت یک نفر یهودی مانند یک مسیحی یا مسلمان زندگی دنیایی خود را همراه با دیگران خواهد داشت. او معنویات و معتقدات خود را همچنان که باید، دنبال خواهد کرد و دیگر نیازی به داشتن سرزمین خاص خود نخواهد داشت. او میگفت: «وقتی یهودیت از حصار گتو، اجتماع یهودیان خارج شود، در معرض این خطرات قرار میگیرد که به انواع یهودیت، هر یک با اختصاصات و زندگی خاص خود و به تعداد ممالکی که یهودیان در آن زندگی میکنند، تقسیم شود.» 19 لکن نکته قابل تأمل در دید او، این بود که او حکومت یهود را تنها به عنوان یک عامل روانی که موجبات به وجود آوردن یک «مرکز معنوی فرهنگی» را فراهم میساخت، حائز اهمیت میدانست.
نکته حائز اهمیت دیگری که ذکر آن در اینجا ضروری است، این است که در آغاز، بسیاری از پیشگامان و مؤسسین مکتب صهیونیسم اصراری برای بازگشت به فلسطین از خود نشان نمیدادند. در این وقت مسئله مورد توجه، «تأسیس دولت یهود» بود؛ در هر کجا که باشد. چنان که «پینسکر» نوشت: ما لزومآ اجباری نداریم به اینکه در همانجایی که روزگاری حکومت ما معدوم شده است، اقامت کنیم ... ما فقط و فقط به قطعه زمینی نیاز داریم که تملک کنیم ... قدس الاقدس خویش را از هنگامی که وطن دیرینمان نابود شد، حفظ و حراست کردهایم، بدانجا خواهیم برد. منظورم اعتقاد به خداوند و کتاب مقدس است؛ چون آنها بودند و نه «اردن و اورشلیم» که وطن ما را به ارض مقدس بدل ساختند. 20
هرتزل همان طور که در پیشگفتار نیز بیان شد، با این نظر «پینسکر» و سایر همفکران او موافق بود؛ چنان که پیشنهاد تأسیس دولت یهود را که از طرف انگلیس در اوگاندا ارائه شد، پذیرفت؛ ولی معاون او، حیم وایزمن، اولین رئیس جمهور اسرائیل با آن نظر مخالفت کرد و راه حل اسکان یهودیان را تنها در فلسطین امکانپذیر میدانست.
بعضی حکومتهای اروپا، ضمن راندن صهیونیستها از کشور خود، آنها را در سرزمینهای مستعمره خویش جا میدادند تا به کارهای استعماری آنان بپردازند. شاید بیمناسبت نباشد اگر بگوییم که این قدرتهای اروپایی «نخستین صهیونیستها» بودند. لذا به اعتقاد یوری ایوانف که در این زمینه بررسی نسبتآ دقیقی کرده است، اقدام به استعمار فلسطین با اسکان یهودیان در سال 1654 در مستعمره خود به نام سورینام، توسط دولت بریتانیا صورت گرفت.
دولت فرانسه نیز جهت بسط و گسترش نفوذ خود در خاورمیانه، سعی میکرد از دولت انگلستان عقب نماند. در سال 1799 بود که اهمیت استراتژیکی فلسطین نظر ناپلئون را جلب کرد. لکن شکست او در مصر و سوریه او را از این فکر دور ساخت.
مسلمآ دور از حقیقت نیست اگر بگوئیم، مبارزات کشورهای اروپایی که به دنبال مستعمرات جدید و خصوصاً در خاورمیانه میگشتند، یکی از دلایل مهّم به وجود آمدن تز صهیونیسم است. مستعمرهگران برای رخنه در این نقطه از جهان، بویژه «پس از حفر کانال سوئز» رو در روی یکدیگر ایستادند. فرانسه از یک سو و بریتانیا از سوی دیگر. دولت انگلیس حتی قانونی را گذراند که از یهودیانی که حاضر به مهاجرت به فلسطین باشند، حمایت کند. به این ترتیب، آنان با یک تیر دو نشان میزدند: یکی اینکه از شر یهودیانی که عاری از هر نوع احساس وفاداری نسبت به سرزمینی که آنان را چون سایر اتباع خود در آغوش داشت، خلاص میشدند؛ و دیگر اینکه صاحب یک مستعمره جدید میشدند.
«صهیونیسم از لحاظ تشکیلاتی و سازمانی، در مقام جریانی استعماری تشکیل شد که از نزدیک با محافل امپریالیستی مربوط بود و نیازمندیهایش را سازمان جهانی صهیونیستها تأمین میکرد.» 21
هرتزل در کتاب «دولت یهود» پس از آنکه در اثر مخالفت بعضی از صهیونیستها ناگزیر شد که پیشنهاد تأسیس دولت یهود را در کشور اوگاندا نپذیرد، چنین نوشت: «یهودیان قومی را تشکیل میدهند که از لحاظ خصیصههای ذاتی و معتقدات نژادپرستی، هرگز نمیتوانند در سایر اجتماعات حل و جذب شوند. لذا چاره این است که برای این قوم پراکنده، وطنی دست و پا شود تا در آنجا، همگی در کنار هم سکنا گزینند و ... آن، سرزمین فلسطین است.»
جهت روشنتر شدن مطلب، نکتهای که چرا دولتهای انگلیس و فرانسه مشتاقانه به دنبال حمایت از یهودیان و سکنا دادن آنان در فلسطین ــ که بارها توسط عثمانیها رد شده بود ــ بودند، تکرار این نکته ضروری است:
وقتی هرتزل کتاب «دولت یهود» را مینوشت، فلسطین از جمله مستعمرات دولت عثمانی بود و دولتهای استعمارگر اروپایی، چشم طمع به آنجا و همه ممالک خاورمیانه دوخته بودند. لذا به اعتقاد هرتزل که تنها محل برای سکنا دادن یهودیان جهان، فلسطین است، صحه گذاشتند و آن را پذیرفتند؛ و چنان که قبلا گفته شد، دولت انگلیس با یک تیر، دو نشان زد؛ هم یهودیان را بهصورت محترمانه از کشور خود بیرونراند و هم خود جانشین دولتعثمانی در آن سرزمینشد.
هرتزل صراحتآ در سال 1900 نوشت: «بازگشت ما به سرزمین پدرانمان، چنان که در کتاب مقدس وعده داده شده است، از بزرگترین مسائل سیاسی مورد علاقه قدرتهایی است که در آسیا، چیزی را میجویند.» 22
لذا در آغاز، کشور سوریه را که در آن وقت به نام پاشای مصر، لکن عملا به وسیله دولت انگلیس اشغال شده بود، پیش کشیدند. در آن سال، «روزنامه تایمز لندن» مقالهای تحت عنوان «سوریه ـ بازگردانیدن یهودیان» منتشر کرد. در قسمتی از آن پیشنهاد شده بود که یهودیان «در سرزمین آباء و اجدادی خود» اسکان داده شوند. در آن مقاله آمده بود که «پیشنهاد استقرار یهودیان در سرزمین آباء و اجدادی خود ... اینک دیگر مسئله ذهنی و حیاتی نیست؛ بلکه موضوعی است از نظر سیاسی در خور اعتبار ...» 23 این فکر توسط سیاستمداران کهنهکار و کارآزموده در امور مستعمرات، دنبال گردید. حتی وزیر خارجه وقت انگلیس نوشت: «سوریه را باید به صورت یکی از دو مینیون (قلمرو)های انگلیس در آورد ...» و مطلب را به اینجا کشاند که: «بازگشت ایشان، یعنی یهودیان را در پرتو وضع جدید فلسطین، با استعمار آن ]لازم است[ مورد توجه قرار دهیم. خواهیم دید که اینطرح و اقدام، ارزانترین و مطمئنترین راه تدارک نیازمندیهای این نواحی کمجمعیت است.» 24
به دنبال این فکر، دولت انگلیس درصدد برآمد تا هرچه زودتر، قبل از آنکه رقیب سرسخت او، یعنی دولت فرانسه رشته عملیات را به دست گیرد، بر آن جامه عمل بپوشد و به بهانه اسکان دادن یهودیان در سرزمین فلسطین، دامنه استعمار خود را در کشورهای همسایه آن، یعنی مصر و سوریه بگستراند. لذا درصدد جلب رضایت مهاجرت یهودیان به فلسطین برآمد. این کار به کمک صهیونیستها که در حال شکلگیری به صورت واقعی بودند، بسرعت انجام گرفت. دولت انگلیس با اشاعه و تلقین این فکر در میان صهیونیستها و یهودیان غیرمذهبی که «آنان فرزندان حقیقی» صهیون و صاحبان واقعی آن سرزمین هستند و باید در «نوسازی و تجدید حیات» آن مناطق بکوشند، آغاز به کار کرد.
در سال 1853م. دکتر ن. آدلر 25 که از متخصصین انگلیسی در امر مستعمرات بود، نوشت: «عنایت پروردگار، سوریه و مصر را در میان شکاف موجود بین انگلستان و مهمترین نواحی مستعمراتی و تجارت خارجی، یعنی هندوستان، چین و جزایر هند و استرالیا قرار داده است ... از این رو، پروردگار از او میخواهد]؟!![ مساعی خود را در بهبود وضع این دو سرزمین به کار برد... و اینک بر انگلستان است که با استفاده از تنها مردمی که توانایی و نیرویشان در این مهم به منتها درجه به کار گرفته خواهد شد، یعنی با استفاده از اولاد بنیاسرائیل ... در تجدید حیات سوریه اقدام کنند.» 26 و بدین ترتیب، زمان آن رسیده بود که اگر صهیونیستی هم وجود نداشت، دولت انگلیس آن را خلق کند.
لکن این سیاست، یعنی سیاست مهاجرت یهودیان به فلسطین و یا اشغال سوریه، البته در آن زمان مورد توجه یهودیان معتقد و متدین نبود. به طوری که خاخام معروف انگلیس، جرج گولر 27 در سال 1884م. مخالفت شدید خود را با این طرز فکر سیاسی چنین اعلام کرد: «سرنوشت یهودیان در دست خداست که بدیشان فرمان داده که در برانگیختن قهر و مهرش اقدامی نکنند تا روزی که او اراده کند.» 28 البته منظور خاخام مذکور، آمدن حضرت مسیح و رهانیدن آنان بر طبق نوشته تورات است.
صرفنظر از خاخام گولر، اکثر یهودیان راستین نیز با این پیشنهاد مخالف بودند، یعنی آن دسته از یهودیانی که «مجمع اصلاح یهودیت» را بنیان نهاده بودند و با افکار صهیونیستی که در حال بارور شدن بود، به مخالفت برخاسته بودند. آنان در گردهمایی خود اعلام داشته بودند که: «ما انتظار بازگشت به فلسطین را نداریم.»
حتی جمعیت خاخامهای آمریکا نیز طی قطعنامهای، «تأسیس یک حکومت یهودی» را رد کرده و صراحتآ در قطعنامه خود اعلام داشته بودند که «آمریکا، صهیون ماست».
لکن ارزش و اهمیت مصر پس از حفر کانال سوئز چیزی نبود که دولتین فرانسه و انگلیس براحتی و بیخیال از کنار آن بگذرند و به رقابت در جهت حضور در آن منطقه نپردازند، رقابتی که از سالها قبل از حفر کانال بین آنان در مصر آغاز شده بود و پس از حفر آن، به اوج خود رسید و دسترسی به فلسطین و سوریه نزدیکترین راه به حضور در محل کانال سوئز بود.
بعضی از دولتمردان انگلیس، همچون «لوید جرج» نخست وزیر آن وقت در انگلیس، در دستیابی به سرزمینهای آن قسمت از خاورمیانه، چنان هیجان زده بود که میگفت: «این هتک حرمت اماکن مقدسه خواهد بود، اگر دولت انگلیس در دستیابی به آن مکانها تعلل ورزد و آن را برای فرانسه ملحد بلامانع گذارد.» 29
به دنبال این جریانات، در اواخر قرن 19 در لندن انجمنی به نام «استعمار سوریه و فلسطین» تشکیل شد که سرآغاز ظهور رسمی صهیونیسم بود. در این مورد، یکی از اولین رهبران صهیونیستهای اوایل قرن بیستم اظهار داشت: «آن زمان فرا رسیده بود که اگر صهیونیسمی هم وجود نداشت، بریتانیای کبیر آن را آغاز کند و بتراشد.» 30 به این ترتیب سازمان جهانی صهیونیسم با تز ایجاد وحشت و ترور که هدف «سازمان مالی صهیونیستها» بود، به وجود آمد و خانواده روچیلد و سایر بانکداران یهودی، زمام کار آن سازمان را با هدف عمران و توسعه صنعت و کشاورزی و بازرگانی در فلسطین به دست گرفتند. 31
با توجه به مسائل یاد شده، صهیونیستها، به ویژه «هرتزل» شروع به خوش خدمتی کردند؛ به طوری که نامبرده برای جلب رضایت بیشتر مستعمرهگران در کتاب خود بیهیچ واهمهای با کلمات «استعمار و مستعمره» به نحوی که رضایت خاطر مستعمرهگران، به ویژه دولت انگلیس را فراهم کند، بازی کرده و در نهایت بیپروایی و وقاحت نوشته است که: «ما در آنجا، باید بخشی از برج و باروی استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم و یک برج و باروی تمدن]؟!![ علیه وحشیگری بسازیم.» 32
هرتزل برای تشویق یهودیان به مهاجرت به فلسطین، از آن سرزمین به عنوان «سرزمین بیسکنه» یاد میکرد. خطهای که مردم اصیل و واقعی آن هرگز، از آغاز، تا آنجا که تاریخ در حافظه خود ضبط کرده است، هرگز خالی و بیسکنه نبوده و توسط فلسطینیان اداره میشده است. هرتزل فراموش کرده بود که: «حقایق تاریخی بسیار لجوج و گردن کشند» و هرگز با هیچ حیله و تزویری رنگ نمیبازند.
دولتمردان غاصب اسرائیل هر نوع وابستگی عاطفی بین فلسطینیان و سرزمینشان را رد میکنند. به اعتقاد موشه دایان «فلسطینیها و از جمله کشاورزان آنها، به سرزمین و یا خانهای که نسل اندر نسل در آن کار کردهاند و زیستهاند، پیوستگی خاصی ندارند و پیوستگی آنها به فلسطین را مسلمآ نمیتوان با وابستگی عاطفی ژرف یهودیانی که دو هزار سال پیش، از این سرزمین رانده شده بودند، مقایسه کرد.» 33
بن گورین برای توجیه موجودیت اسرائیلیان مهاجر که خود دلیلی است بر عدم و رد ناسیونالیستی آنان و عدم وابستگی «عاطفی ژرف» آنها به سرزمینی که دو هزار سال از آن دور بودهاند، صراحتآ اذعان کرده است که: «آنان مهاجرین بیعاطفهای هستند که از طریق ترور و استعمار بر آن سرزمین دست یافتهاند.» او بدینسان، اظهار عقیده کرده است که: «مهاجرت و استعمار، دو لوحهاند. مهاجرت به ما شکل داد، حال آنکه موجودیت ما بر استعمار متکی است. این دو، با حروف آتش و خون بر پرچم نهضت ما نقش گشتهاند». 34
در زمان صدور اعلامیه بالفور در سال 1917 م. تنها ده در صد از جمعیت فلسطین را یهودیان تشکیل میدادند. و وقتی به همت و حمایت دول غرب، اسرائیل در سرزمین فلسطین دولت خود را تشکیل داد، تعداد قلیلی از یهودیان مهاجر اروپایی و روسی بر سکنه اولیه افزوده شده بودند.
پس از آنکه صهیونیسم پا گرفت و بر تعداد طرفدارانش افزوده شد، صندوق ملی یهود برای جمعآوری اعانه جهت اسکان دادن یهودیان مهاجر تأسیس شد. «بارون روچیلد» بانکدار معروف آلمانیالاصل انگلیسی، اولین دهکده یهودینشین را به نام «ریشون لوسیون» برای اسکان آنها و ایجاد «کارخانه شرابسازی» دایر کرد و به قول ژوزف باراتس که از جمله اولین مهاجران روسی است: «اگر کمک او نبود، آنها حتی قادر به زنده ماندن هم نبودند.» زیر پرتو کمکهای «روچیلد» بود که آنها توانستند راه خوشبختی را بپیمایند.» 35
ژوزف باراتس نوشته است: «آن زمان حدود چهار صد یا پانصد نفر از ما به صورت پیشقراول و پیشاهنگ ]گروه صهیونیستها[ در فلسطین وجود داشت... این تعداد در مقایسه با تعداد نفرات عرب که عده آنها از حد و شماره بیرون بود، به چشم نمیآمد.» 36
در بین ما «بن گورین» و «بن زویتس» 37 که هر دو عضو «سازمان کارگران» 38 صهیونیسم بودند با گذرنامه ساختگی و جعلی در آمد و شد بودند و راه را برای ورود هر چه بیشتر مهاجرین یهودی هموار میساختند. با این حال، از دید بسیاری از یهودیان مهاجر، صهیونیسم، واژه و «پدیدهای بیگانه» بود که آن را «طفلی کج خلقت و وحشتناک» میدانستند. اصلاحطلبان یهود «در وجود این طفل ناقصالخلقه» نه فقط ناراحتی، بلکه تهدیدی نسبت به ارزشهای معنوی دین یهود میدیدند. حتی بسیاری از یهودیان معتقد و متعصب ظهور آن را به منزله «آدم بیایمانی» میدانستند که با «دلیری و گستاخی، قادر متعال را برخلاف میل و ارادهاش به اقدام برمیانگیخت.» 39 ولی از دید صهیونیستهایی همچون احدها آم، صهیونیسم راهی بود برای جمع کردن «قوم برگزیده» که در جهان پراکنده بودند. جالب توجه این است که صهیونیستها وقتی «در پشت درهای بسته اجتماع میکنند» با هرگونه بحث و گفتگویی در باب مسائل مربوط به تقدس صهیون و وصایای کتاب مقدس، قطع پیوند مینمایند و این نکته را که «همسایه خود را دوست بدار» از خاطر میبرند و تنها به سازمان دادن «جامعه یهود» میپردازند.
دکتر الفرد لی لی ینتال در مقدمه یکی از کتابهای خود تحت عنوان «اسرائیل به چه قیمت؟» نوشته است:
در سال 1948 در خاور میانه، در ساحل شرقی مدیترانه، کشور اسرائیل با ارتش، دولت، سیاست خارجی مستقل، زبان، سرود ملی و سوگند وفاداری به وجود آمد و صهیونیستها خوشحال از اینکه سرزمین مستقلی برای خود دست و پا کرده و از پراکندگی و بی وطنی نجات یافته بودند، اسرائیلی شدند. لکن این مسئله به طرز بدی روی حیثیت یهودیان در جهان آزاد و در خاورمیانه و روی زندگی آنان اثر گذاشته است. در حقیقت، به آبرو و احترام بینالمللی آنان لطمه وارد ساخته و یهودیت این قدیمیترین ایمان به خداپرستی رابه خطر انداخته است. صهیونیستها به دنبال شعار سال دیگر در اورشلیم، هدف همیشگی را از طریق غیرانسانی مطرح ساختند؛ در حالی که احتیاج به اینکار نبود.
نامبرده نوشته است:
... اعتقاد به حضرت موسی ایمانی است که در قلب هر یهودی معتقد، صرف نظر از اینکه در کدام نقطه از جهان زندگی میکند، وجود دارد. احتیاجی نیست که حتمآ در یک سرزمین مشخص، جماعتی معتقد به آن حضرت سکنا داشته باشند؛ ولی صهیونیسم یک مکتب سیاسی است که به دنبال سرزمین میگردد؛ سرزمینی بیسکنه برای مردمی بی وطن.
لیلیینتال ادامه داده و نوشته است: «به اعتقاد من اعمال متافیزیکی پرستش خداوند باید به دور از فعالیتهای ناسیونالیستی در ارتباط با یک کشور باشد.» 40
نامبرده در مقدمه همان کتاب، اذعان که به دلیل این طرز تفکر، مورد اعتراض صهیونیستها واقع شده است و آنها، نظرات او را برای ادامه حیات صهیونیستها خطرناک عنوان کرده و از او خواسته بودند که دست از مخالفت بردارد. لکن او معتقد بود که برای حفظ حیثیت یهودیان اصیل آمریکایی، پردهدری میکند. نامبرده معتقد است: «بعد از آنکه در سال 721ق.م سرزمین شمالی اسرائیل توسط آشوریها و در 70 سال بعد از میلاد «کامنولث» یهودیان توسط رومیها از بین رفت، یهودیت از طریق زبور داود زنده نگه داشته شد.» و نتیجه میگیرد که: «لازم نیست سکنه یک کشور در به در شود تا کشوری برای یهودیان به وجود آید.»
متأسفانه برخلاف نظر دکتر لی لی ینتال، هرتزل در کتاب «دولت یهود» نوشته است: «در یک آمارگیری که در آمریکا به عمل آمد، 53 در صد از یهودیان اظهار عقیده کردهاند که اعراب، افراد تنبل و تنپروری هستند. 74 در صد از اعراب را از لحاظ هوش و ذکاوت، پایینتر از یهودیان شمردهاند و 82 درصد هم معتقدند که یهودیان شجاعتر و بیباکتر از اعراب هستند. یک چهارم آنان گفتهاند که حتی حاضر نیستند با اعراب در یک رستوران غذا بخورند. نیمی از آنان نمیخواهند با اعراب در یک خیابان ساکن باشند. و بالاخره 66 درصد از یهودیان گمان میکنند که بر اعراب برتری دارند.» 41 لذا آنها لیاقت آن را ندارند که صاحب یک کشور باشند. پس بهتر است «ریشه آنها کنده شود.»
لذا با توجه به این طرز تفکر، زیاد هم بعید به نظر نمیرسد که هرتزل فلسطین را خالی از سکنه دانسته باشد و در جای دیگر با تنفر بیش از حد بگوید: «اعراب را ریشه کن کنید!»
این موضوع، پنجاه سال قبل از تشکیل دولت یهود در فلسطین اشغالی اتفاق افتاد. همچنین «بن یهودا» پدر «هیبروی مدرن»، وقتی به فلسطین رفت، نگران و حیرتزده احساس خود را چنین بیان کرد: «... به عنوان یک تازه مذهب، یک غریبه، فرزند یک کشور بیگانه و یک فرد بیگانه، در این سرزمین پدرانم، من نه حق سیاسی و نه حقوقی دارم. ... من یک بیگانهام... ناگهان خرد شدم. چیزی مثل پشیمانی در اعماق وجودم درخشید... پای من روی زمین مقدس قرار داشت؛ سرزمین اجدادم. ]لکن[ در قلب من شادی نبود ... من سنگها را در آغوش نگرفتم... حیرتزده ایستادم. وحشت، نگرانی و...» 43
به هر تقدیر، جنبش صهیونیستها کشور اسرائیل را به وجود آورد و یهودیان را در سرزمینی که گمان میکنند مال خودشان است، جمع کرد. آنها با غرور و افتخار در محدودهای که هر روز مرزهایش تغییر مییابد، زندگی میکنند. زبان، اعیاد و فرهنگ خاص خود را دارند؛ لکن با وحشت و نگرانی. در این زمینه، دکتر ناهیوم گلدمن 44 رئیس سابق آژانس یهود چه هوشیارانه اظهار عقیده کرده است. او در مقالهای تحت عنوان «چشمانداز نو» در سال 1974 به یک نکته بسیار حساس اشاره کرده مینویسد: «... بدون جلب رضایت دنیای عرب، هیچ آیندهای برای تحقق اندیشه صهیونیسم وجود ندارد.» 45
عدهای بر این عقیدهاند که صهیونیسم مروج و زندهکننده خصوصیات استعمارگری است. یا به عبارتی، «میراث خوار استعمار است.» از جمله یوسف زیق نوشته است: «طرح استعماریی که صهیونیستها ارائه دادهاند، متضمن مطالب زیر است:
1. استعمار فلسطین، با خصوصیات ذاتی مشخص مبنی بر ادعای مالکیت بر فلسطین.
2. از بیخ و بن بر کندن ریشه اعراب بر اساس تعالیم هرتزل و ویرانسازی خانه و کاشانه آنها برای ساختن جا و مکان جهت سکنی دادن یهودیان.
3. ایجاد کشوری بر پایه اصول نژادپرستی و قومگرایی.
4. و بالاخره، توسعهطلبی مداوم و بیرحمانه.» 46
وقتی مهاجرین یهودی به سرزمین فلسطین وارد میشدند، چنان بود که گویی صاحبخانهای پس از یک سفر طولانی به خانه خود باز گردد. آنها بدون توجه به حقوق صاحبخانه و خواستهای آنان، بساط زندگی خود را میگستردند و آرزوهای مردم واقعی آنجا را فدای هوسهای خود میکردند.
نکته قابل ذکر این است که لازم نیست کسی یهودی باشد تا صهیونیست باشد. همه صهیونیستها یهودی نیستند. چرچیل عیسوی بارها اعتراف کرده بود که «یک صهیونیست است»؛ گرچه بعدآ، پس از کشته شدن لردموین، فرمانده انگلیسی در مصر به دست دو جوان یهود، انگشت تأسف از حمایت آنها به دندان گزید و «آنان را گانگسترهای» جدید نامید. در حقیقت، بسیاری از مسیحیان، صهیونیست هستند.
پرفسور اینشتین بزرگمرد عالم ریاضیات، تأسیس دولت یهود را خلاف رسالت اسرائیل میدانست. او کرارآ گفته بود که: «تشکیل دولت اسرائیل منطبق با خواست من نیست. من نمیتوانم بفهمم ]این کار[ چه لزومی دارد. این کار مربوط به مغزهای معلول و مسائل اقتصادی است. من معتقدم که این کار صحیحی نبوده است و همیشه هم علیه آن بودهام.» او کامنولث یهودیان را «به عنوان تقلیدی از اروپا که سرانجام به ناسیونالیسم ختم شد، مسخره میکرد.» 47
اینشتین معتقد بود که در فلسطین باید دولتی مرکب از اعراب و یهودیان تشکیل شود. او شدیدآ رفتار تروریستی صهیونیستها را که با کشتار دسته جمعی اهالی دهکدهها و شهرها در سال 1945 آغاز شد، محکوم میکرد، و خواهان همزیستی مسالمتآمیز با اعراب فلسطین بود.
آلفرد لیلی ینتال نویسنده کتاب «اسرائیل به چه قیمت؟» متذکر شده است که اینشتین همیشه نگران بود از اینکه «دبیر اجرایی سازمان بینالملل یهود، اولیویا ترل 48 این قسمت از نظرات او را برای چاپ در روزنامهها سانسور کند.» او خود، برای اینکه شخصآ از عقاید و نظرات اینشتین در این باره آگاه شود، به دانشگاه «پرینستن» رفت؛ به جایی که اینشتین تدریس میکرد. پرفسور اینشتین در این ملاقات به آلفرد لی لی ینتال گفته بود: «خیلی عجیب است. من هرگز صهیونیست نبوده و هرگز علاقهای هم به تشکیل کشور اسرائیل نداشتهام.»
نامبرده از صحبتهایی که وقتی وایزمن به ملاقات او رفته بود، سخن به میان آورده و گفته است: من از وایزمن سئوال کردم: «اگر فلسطین به یهودیان داده شود، اعراب چه؟»
وایزمن گفت: «چه عربی؟ آنها محلی از اعراب ندارند. 49»
در آن جلسه، وایزمن از اینشتین خواسته بود که عنوان «رئیس جمهور افتخاری» اسرائیل را بپذیرد؛ ولی او قبول نکرد؛ لکن صهیونیستها برای کسب افتخار، همیشه نام او را در سرلوحه اسامی دولت خود قرار میدادند.
اینشتین از جمله یهودیانی بود که به زبان و ادبیات هیبرو یا عبری علاقمند بود و آرزو داشت که یهودیان آن را زنده نگه دارند. او علاقمند بود که دانشگاه هیبرو، عبری، در فلسطین تشکیل شود. این نکته را صهیونیستها به عنوان تائید نظر اینشتین نسبت به صهیونیسم و تشکیل دولت یهود میدانستند؛ در حالی که او کرارآ به تروریسم صهیونیسم حمله کرده و گفته بود: «صهیونیسم بیش از همیشه، عمیقآ با اعتقادات یهودیت منافات دارد.» 50
به اعتقاد اینشتین، «نظر آنان درباره ملت یهود، نوعی نژادپرستی است. از نظر صهیونیستها چیزی که یک شخص یهودی را میسازد، اعمال او بر اصول مذهب یهود نیست. بسیاری از آنان در حقیقت ملحد ناموافق هستند». 51 کافی است که «یهودی» به دنیا آمده باشد. «یک بار یهودی، همیشه یهودی»؛ همین و دیگر هیچ. در این میان، اعتقاد به قوانین الهی مطرح نیست