مرحوم آقا سیدمحمدباقر سیستانی رضوانالله تعالی علیه میگوید: من
تصمیم گرفتم به گونهای خدمت آقا امام زمان(عج) برسم، لذا چهل هفته در مسجد
محلهمان مراسم زیارت عاشورا رفتم - این زیارت معتبر، مستند و قابل اعتماد و وارد
از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است، این زیارتی است که آثار دنیوی و اخرویاش
بینظیر است - میگوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را
زیارت کنم. در یکی از این جمعهها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا
را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی عطر خوشی از خانه نزدیک مسجد میآید و
نوری از آن بیرون آمد. مردم دارند عبور میکنند و نگاه نمیکنند، ولی این نور مرا
به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است، پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد
بشوم. وقتی وارد شدم رفتم دیدم جنازهای روی زمین است روی آن هم پارچهای
کشیدهاند! یک وقت دیدم آقایی نورانی با چهرهای که در روایات ما توصیف شده کنار
این بدن نشسته است، سلام کردم، متوجه شدم آقا و مولایم، حجت بن الحسن(عج) هستند.
این قضیه در بیداری اتفاق افتاده است.
صاحب «عبقری الحسان»، مرحوم نهاوندی
و صاحب «النجم الثاقب» فراوان از این قصهها نقل کردهاند که همه درست است. اینکه
گفتهاند: شما ادعای رؤیت نکنید خواستهاند کسی دکان باز نکند، گاهی این کارها در
جامعه پیش میآید، گاهی بعضیها ادعای نیابت میکنند و از طرف آقا خط و کاغذ
میآورند، پارچه میآورند، خواستهاند جلوی آنها را بگیرند و الا امکان رؤیت برای
سید بحرالعلوم، مقدس اردبیلی و شخصیتهای بزرگ فراهم بوده است. آنها نیز هیچ وقت
نخواستند از این طریق دکان باز کنند، بلکه ارتباط شخصی برای خودشان بوده است، اگر
پیامی هم داشته نقل کردهاند، این داستان را ایشان در اواخر عمرش نقل میکند.
میگوید دیدم آقا نشستهاند، فرمودند: محمدباقر دنبال من میگردی؟ من
اینجا هستم، گفتم: آقا، اینجا بالای سر این جنازه چه میکنید؟ فرمودند: این خانم از
دنیا رفته است آمدهام در مراسمش شرکت کنم. پرسیدم: مگر این خانم کیست؟ آیا از
اولیاء است؟ امام فرمودند: این خانم در کشف حجاب رضاخانی و دوران مبارزه با حجاب،
هفت سال از خانهاش بیرون نرفت، برای اینکه مجبور میشد حجابش را بردارد، لذا کنار
پیکرش آمدهام.