پس از گذشت ۳۵ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و چاپ آثار بسیاری در بررسی و تحلیل پیروزی انقلاب اما به نظر میرسد که هنوز هم بعضی از ابعاد این پیروزی بزرگ آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته و نیازمند مطالعه و پژوهش بیشتری است. همچنین در تحقیقات و پژوهشهای صورت گرفته به تاریخ شفاهی کمتر توجه شده است. در حالی که با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی، هنوز هم بیشتر حماسهسازان انقلاب یاد و خاطرهی آن حماسه بزرگ را از یاد نبردهاند . و یکی از گروهها و ارگانهایی که در این میان نقش بسزایی داشتهاند ارتش و نیروهای مسلح بودهاند.
سرتیپ احمد ریسمانچیان معتقد است که موضع نیروهای مسلح در قبال رویدادهای انقلاب و مردم موضع کجدار و مریز و صرفا جهت رفع تکلیف بوده است. وی در ادامه میگوید:
«من عامل اصلی این تحولات را در اشتراک اعتقادات دینی و باورها ی مذهبی بین پرسنل نیروهای مسلح و آحاد جامعه میبینم». ادامه مطلب ...
شیطان بزرگ! کی را تهدید میکنی؟ ما با دستانی خالی یک حکومت تا بن دندان مسلح و ژاندارم تو در منطقه را بر انداختیم؛ آن زمانها که هیچ نداشتیم٬ از تو نترسیدیم!
شیطان بزرگ!
ما با دستانی خالی یک حکومت تا بن دندان مسلح و ژاندارم تو در منطقه را بر انداختیم.
ما 8 سال تمام با تو و تمامی ایادی ات در منطقه جنگیدیم و یک وجب خاکمان را ندادیم.
ما سی و چند سال است که در مقابل خدعهها و نیرنگهای تو و ایادیت٬ سینه سپر کرده٬ ایستادهایم.
ما در فتنه 78 و 88 دم آدمهایت را چیدیم و خیال خامشان را به سراب تبدیل کردیم.
آن زمانها که هیچ نداشتیم٬ از تو نترسیدیم! حال که همه چیز داریم.
ارتشی شجاع و ورزیده٬
سپاهی نیرومند و انقلابی٬
بیش از 20 میلیون بسیجی آموزش دیده آماده٬
انواع تجهیزات نظامی و دفاعی بومی٬
و میلیونها انسان آزاده عاشق جمهوری اسلامی مان در سراسر دنیا!
اگر هیچ هم نداشتیم باز هم خدا ما را کافی بود.
که را تهدید میکنی؟
جماعتی را که خدا وعده پیروزیشان را داده؟ آنها را که به وعده بر حق خدا ایمان راسخ دارند؟
کسی را با گزینههای نظامی روی میزت تهدید کن که از تو بترسد!
ما که هر بار به جمله «All options on the table» تو خندیدهایم.
و تو خود بهتر از هر کسی میدانی که «هیچ غلطی نمیتوانی بکنی»
در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ این افتخار نصیب پدافند هوایی ارتش ج.ا.ا گردید که اولین خوش آمد و تبریک به مناسبت بازگشت امام(ره) به وطن را به ایشان اعلام نمایند. سرهنگ بازنشسته افروز(ستوان افروز سال ۵۷) اولین نفری بودند که در رادار تبریز در زمان ورود هواپیمای حامل امام (ره) به داخل کشوراز مرز هوایی به نیابت از کلیه ی کارکنان انقلابی پدافند هوایی ارتش ج.ا.ا توانستند که این پیام را از طریق ارتباط رادار با خلبان فرانسوی به عرض امام(ره) رسانده و پاسخ تبریک را نیز دریافت نمایند. کارکنان پدافند هوایی در این روز تلاش بسیار زیادی نمودند که خدای ناکرده اتفاقی برای هواپیمای امام نیفتد و به سلامت به زمین بنشیند. کارکنان جوان پدافند از بدو ورود امام(ره) در کنار ایشان قرارگرفتند و در تایید همین بحث میتوان به ۵۳ نفر دانشجوی افسری پدافند هوایی اشاره کرد که مسئول انتظامات بهشت زهرا در سال ۵۷ شده اند.البته نباید فراموش کرد که این اقدام شجاعانه و حماسی درزمانی انجام شده که هنوز حکومت طاغوت سرنگون نشده بود و این گونه رفتارهای انقلابی تاوان خاص خودش را داشت .
... یکی از میهن پرست ترین
خلبانان نیروی هوایی ارتش ایران بود! پس از انقلاب تنها به جرم دریافت نشان
افتخار از نظام شاهنشاهی از ارتش اخراج و درجه ی سرگردی اش گرفته شد...
او در یکی از خطرناک ترین مانورهای هوایی جهان با نام چهارراه مرگ که در
آمریکا برگزار شد به عنوان نماینده نیروی هوایی ایران در مانور حضور داشت و
تماشاگران را بهت زده کرد که با این سن کم این چنین بر رکاب جنگنده اش
جولان می دهد... و نام ایران را در فهرست دارندگان برترین خلبانان جهان به
ثبت رساند...
در روز آغاز
جنگ (ساعت یازده آخرین روز شهریور ماه هزار و سیصد و پنجاه و نه) در شهرش
بوشهر مشغول جمع آوری وسایل خانه اش برای آمدن به تهران بود که شاید بتواند
در پایتخت کاری تازه پیدا کند! هنگام حرکت از خانه اش به سوی تهران ، صدای
مهیب انفجار بمب های عراق بر پایگاه ششم شکاری (بوشهر) ، توجه اش را برمی
انگیزد... بی آنکه فکر کند که ارتش در حقش ظلم کرده و او را پس از خدمت های
صادقانه سالیان سال ، تنها برای دریافت نشان افتخار از نظام پیشین ، اخراج
کرده!!! شتابان لباس پروازش را از میان وسایلش بیرون می کشد و به پایگاه
ششم شکاری بوشهر باز می گردد... به ورودی پایگاه که می رسد دژبانی از ورودش
جلوگیری می کند! چرا که او دیگر در استخدام ارتش نبود............
غفور دوباره سرگرد می شود و دوباره بر رکاب فانتوم ها در برابر دشمن جولان
می دهد تا سرانجام پس از دهها پرواز دلاورانه و پیروزمندانه در راه دفاع
از خاک پاک ایران ، سرانجام در نبردی نابرابر عقاب تیزپروازش فانتوم ، مورد
اصابت موشک عراقی قرار گرفت... و در نزدیکی ماهشهر از آسمان ایران جدا شد
تا با اجزای بدنش ، ذرات خاک ایران را بسازد... .
منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شاید
هم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.
پیرمرد مؤدبانه گفت: «ببخشید آقای رییس هست؟ » منشی با بی حوصلگی گفت:«
ایشان تمام روز گرفتارند.» پیر مرد جواب داد : « ما منتظر می مونیم. »
منشی اصلاً توجهی به آنها نکرد و به این امید بود که بالاخره خسته میشوند و پی کارشان می روند. اما این طور نشد. بعد از چند ساعت ، منشی خسته
شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند ازاین کار اکراه داشت.
وارد اطاق رئیس شد و به او گفت : « دو تا دهاتی آمده اند و می خواهند شما راببینند . شاید اگرچند دقیقه ای آنها را ببینید، بروند.» رییس با اوقات تلخی
آهی کشید و سرتکان داد. نفر اول برترین دانشگاه کشور ..... ارائه دهنده
چندین مقاله در همایش های علمی بزرگ دنیا و مجلات تخصصی ، صاحب چندین نظریه
در مجامع و همایش بین المللی حتماً برای وقتش بیش از دیدن دو دهاتی برنامه
ریزی نکرده است.
به علاوه اصلا دوست نداشت دو نفر با لباس های مندرس وارد اتاقش شوند و روی صندلی های چرمی اوریژنال لدر اطاقش بنشینند.
با قیافه ای عبوس و در هم از اطاق بیرون آمد. اما پیر زن و پیر مرد رفته بودند. بویی آشنا به مشامش خورد. شاید به این دلیل بود که خودش هم در روستا بزرگ شده بود.
رئیس رو به منشی کرد و گفت : نگفتن چیکار دارن ؟!
منشی از اینکه آنها آنجا را ترک کرده بودند با رضایت گفت : نه . از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و به اطاقش برگشت.
موقع ناهار رئیس پیام های صوتی موبایلش را چک کرد :
" سلام پسرم ، می خواستم مادرت رو ببرم دکتر . کیف پولم رو در ترمینال
دزدیدن ، اومدیم دانشگاه ازت کمی پول قرض کنیم . منشی راهمون نداد . وقتی
شماره موبایلت هم را هم گرفتم دوباره همون خانم نگذاشت باهات صحبت کنم و
گفت پیغام بذاریم. الان هم داریم برمی گردیم خونه ..."
نشستن مگس بر روی پیشانی باراک اوباما در هنگام کنفرانس خبری و از تصاویر منتخب سال 2013 به روایت یاهونیوز .
معبد آناهیتا متعلق به آناهیتا، الهه پاکی و محلی برای نیایش آب در شهر کنگاور در استان کرمانشاه واقع است.کنگاور در میانه راه امروزی همدان به کرمانشاه و بر سر راه تاریخی هگمتانه _ تیسفون قرار گرفته است. آب یکی از چهار عنصر مقدس و مورد احترام ایرانیان باستان است.ورودی بنای معبد آناهیتا به وسیله پلکان دو طرفه در جبهه جنوبی تعبیه شده و در جبهه شمال خاوری پلکان یک طرفه راه دسترسی به این مکان را ممکن ساخته است.
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود،
شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش
سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از
دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید
که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد. سارا
با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را
شکست، سکهها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!
بعد
آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی
پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغتر از
آن بودکه متوجه بچهای هشت ساله شود. دخترک
پاهایش را به هم میزد و سرفه میکرد ولی داروساز توجهی نمیکرد. بالاخره
حوصله سارا سر رفت و سکهها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.....
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه میخواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، میخواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!
دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم میگوید که
فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند
است؟!
داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمیفروشیم.
چشمان
دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول
ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا میتوانم معجزه بخرم؟
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید چقدر پول داری؟
دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت: آه
چه جالب، فکر میکنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!
بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من میخواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر میکنم معجزه برادرت پیش من باشد.
آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود...
فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه
واقعی بود. میخواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
"دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار..."
سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه می دارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.
کمونیسم: دو گاو دارید.دولت هر دوی آن ها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم: دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما می فروشد.
کاپیتالیسم: دو گاو دارید.هر دوی آن ها را می دوشید.شیرها را به زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کندو هر دو گاو را می گیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید.گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
سادیسم: دو گاو دارید. به هر دوی آن ها تیر اندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیر ها می اندازید.
آپارتاید: دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه: دو گاو دارید. آن ها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید.
بوروکراسی: دو گاو دارید.برای تهیه شناسنامه آن ها 17 فرم را در 3 نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل: دو گاو دارید.فرانسه شما را از دوشیدن آن ها و آمریکا و
انگلیس گاو ها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رأی ممتنع می
دهد.
ایده آلیسم: دو گاو دارید، ازدواج می کنید. همسر شما آن ها را می دوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید. ازدواج می کنید. اما هنوز خودتان آن ها را می دوشید.
متحجریسم:دو گاو دارید. زشت است گاو را بدوشید.
فمینیسم: دو گاو دارید.حق ندارید گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید هر کدام را بدوشید فرقی نمی کند.
لیبرالیسم:دو گاو دارید. آن ها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.
دمکراسی مطلق: دو گاو دارید.از همسایه ها رأی می گیرید که آن ها را بدوشید یا نه
در گویش بختیاری به این مجسمهها « برد شیر » میگویند. منطقه بختیاری سرزمین شیرهای سنگی است. این مجسمههای شیری هنوز در قبرستانهای قدیمی بختیاری دیده میشوند.