تف بر قبر پدر هر چی وهابی آشغاله
جنازه این دختر مسیحی در حالی پیدا شد که وی به شکلی غیرانسانی به ستونی در شهر بسته شده بود و در زیر پای وی کاغذی پیدا شد که روی آن نوشته بود «تف بر او»!
ای عرب های بی غیرت، کاش اندازه این دختران سوریه تعصب و غیرت داشتید.
درود خدا بر شیرزنان و دختران دلیر و پاک سوریه.
حتماً این کودکان هم تروریست بودند که این طور وحشیانه اونها رو کشتین.
لشکر شیطان در سوریه (تف بر رویتان باد)
ای کاش می توانستم واقعیات سوریه را به شما نشان دهم که ببینید نهایت پستی این وهابی های کثیف تا به چه حد است ولی صد حیف که تحمل دیدنشان را ندارید.
سهشنبه روز موعود است و خیابانهای شهر میعادگاه همیشگی؛ دیدگان خورشید هم از تماشای این حضور 35 ساله، برق میزند؛ همه چیز مهیاست با لبیکی به امتداد تاریخ شیعه؛ مگر دشمن میتواند از سد مستحکم این مردم استوار بگذرد؟
اصولاً مردم ایرانزمین حماسهسازند و حماسه در قاموس و فرهنگ ایرانیان جایگاه ویژهای دارد؛ روح سلحشوری و حماسی در ایرانیان موج میزند و شاید بتوان ادعا کرد از شاخصهای شناخت مردم ایران، حماسهسازی آنان است.
ادامه مطلب ...تمام چشمهای تیزبین دنیا در حیرت مانده بود که چگونه پیرمردی 90 ساله بر قلبها و روحهای جوانان یک سرزمین دهها میلیونی حاکمیت دارد! ماه بهمن بیش از هر چیز بوی خمینی(ره) میدهد.
ایام الله دهه فجر، هر ساله فرصتی است برای بازخوانی انقلاب اسلامی و راه رفتهای که امسال 35 ساله گشته است. شناخت آنچه تاکنون حاصل آمده، آنچه باید حاصل میشد و آنچه مغفول مانده، موضوعی است که معمولاً بسیاری از دوستان و دشمنان انقلاب اسلامی را در این ایام مشغول خود میسازد.
ادامه مطلب ...امام حسن عسکری(ع) می فرمایند:
از جمله تواضع و فروتنى، سلام کردن بر هر کسى است که بر او مىگذرى، و نشستن در پایین مجلس است.
خشم و غضب، کلید هر گونه شرّ و بدى است.
دوست نادان، مایه رنج است.
امدادگر هلال احمر هستم که در روز عاشورای حسینی توسط کوفیان تهران مورد ضرب و جرح و پس از آن انواع شکنجه وحشیانه قرار گرفت و اینک ... ولی خوشحال از سربلندی در برابر بهترین دوستش خدا، در این آزمون سخت.
سیدعلیرضا ستاری که در فتنه سال 88 دچار مجروحیت شدید شده بود، چهارشنبه 16 بهمن جان به جان آفرین تسلیم کرد و به قافله شهدا پیوست.
شهید ستاری در وبلاگ شخصیاش با عنوان دیوانگی، خود را بدین شرح معرفی کرده بود: «امدادگر هلال احمر که در روز عاشورای حسینی توسط کوفیان تهران مورد ضرب و جرح و پس از آن انواع شکنجه وحشیانه قرار گرفت و اینک ... ولی خوشحال از سربلندی در برابر بهترین دوستش خدا، در این آزمون سخت».
در ادامه بخشی از مطالب منتشر شده توسط وی در وبلاگ شخصیاش میآید:
«از سنگینی تو گلهای داشتم فقط آنرا به خودت خواهم گفت.
ادامه مطلب ...اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در صیانت از حریم آلالله قیمت دارد، لحظه به لحظه آن را قدر میشمردی؛ حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم؛ هم من، هم تو.
دولت به منظور جلوگیری از تورم (ناشی از افزایش نقدینگی یارانههای نقدی) اقدام به توزیع سبد کالا کرد؛ اما میشد با تدابیری یارانه را نقدی پرداخت و از ایجاد تورم نیز جلوگیری کرد.
بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندوقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت.
اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه !
بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه ، خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید ! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن»!
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت،
نگاهی به صندقدار کرد، روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق دار که از دیدن
چهره اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
من جد اندر جد فرانسوی هستم…
این دین من است ...
اینجا وطنم…
« شما دینتون را فروختید و ما خریدیم »
منبع: http://masjediya.blogfa.com/category/2
پیچی وجود دارد به نام شکست
دور برگردانی به نام سردرگمی
سرعت گیر هایی به نام دوستان
چراغ قرمز هایی به نام دشمنان
چراغ احتیاط هایی به نام خانواده
تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل
اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید
موتوری به نام استقامت
و راننده ای به نام خدا
به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.
پس از گذشت ۳۵ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و چاپ آثار بسیاری در بررسی و تحلیل پیروزی انقلاب اما به نظر میرسد که هنوز هم بعضی از ابعاد این پیروزی بزرگ آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته و نیازمند مطالعه و پژوهش بیشتری است. همچنین در تحقیقات و پژوهشهای صورت گرفته به تاریخ شفاهی کمتر توجه شده است. در حالی که با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی، هنوز هم بیشتر حماسهسازان انقلاب یاد و خاطرهی آن حماسه بزرگ را از یاد نبردهاند . و یکی از گروهها و ارگانهایی که در این میان نقش بسزایی داشتهاند ارتش و نیروهای مسلح بودهاند.
سرتیپ احمد ریسمانچیان معتقد است که موضع نیروهای مسلح در قبال رویدادهای انقلاب و مردم موضع کجدار و مریز و صرفا جهت رفع تکلیف بوده است. وی در ادامه میگوید:
«من عامل اصلی این تحولات را در اشتراک اعتقادات دینی و باورها ی مذهبی بین پرسنل نیروهای مسلح و آحاد جامعه میبینم». ادامه مطلب ...
... یکی از میهن پرست ترین
خلبانان نیروی هوایی ارتش ایران بود! پس از انقلاب تنها به جرم دریافت نشان
افتخار از نظام شاهنشاهی از ارتش اخراج و درجه ی سرگردی اش گرفته شد...
او در یکی از خطرناک ترین مانورهای هوایی جهان با نام چهارراه مرگ که در
آمریکا برگزار شد به عنوان نماینده نیروی هوایی ایران در مانور حضور داشت و
تماشاگران را بهت زده کرد که با این سن کم این چنین بر رکاب جنگنده اش
جولان می دهد... و نام ایران را در فهرست دارندگان برترین خلبانان جهان به
ثبت رساند...
در روز آغاز
جنگ (ساعت یازده آخرین روز شهریور ماه هزار و سیصد و پنجاه و نه) در شهرش
بوشهر مشغول جمع آوری وسایل خانه اش برای آمدن به تهران بود که شاید بتواند
در پایتخت کاری تازه پیدا کند! هنگام حرکت از خانه اش به سوی تهران ، صدای
مهیب انفجار بمب های عراق بر پایگاه ششم شکاری (بوشهر) ، توجه اش را برمی
انگیزد... بی آنکه فکر کند که ارتش در حقش ظلم کرده و او را پس از خدمت های
صادقانه سالیان سال ، تنها برای دریافت نشان افتخار از نظام پیشین ، اخراج
کرده!!! شتابان لباس پروازش را از میان وسایلش بیرون می کشد و به پایگاه
ششم شکاری بوشهر باز می گردد... به ورودی پایگاه که می رسد دژبانی از ورودش
جلوگیری می کند! چرا که او دیگر در استخدام ارتش نبود............
غفور دوباره سرگرد می شود و دوباره بر رکاب فانتوم ها در برابر دشمن جولان
می دهد تا سرانجام پس از دهها پرواز دلاورانه و پیروزمندانه در راه دفاع
از خاک پاک ایران ، سرانجام در نبردی نابرابر عقاب تیزپروازش فانتوم ، مورد
اصابت موشک عراقی قرار گرفت... و در نزدیکی ماهشهر از آسمان ایران جدا شد
تا با اجزای بدنش ، ذرات خاک ایران را بسازد... .
منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شاید
هم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.
پیرمرد مؤدبانه گفت: «ببخشید آقای رییس هست؟ » منشی با بی حوصلگی گفت:«
ایشان تمام روز گرفتارند.» پیر مرد جواب داد : « ما منتظر می مونیم. »
منشی اصلاً توجهی به آنها نکرد و به این امید بود که بالاخره خسته میشوند و پی کارشان می روند. اما این طور نشد. بعد از چند ساعت ، منشی خسته
شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند ازاین کار اکراه داشت.
وارد اطاق رئیس شد و به او گفت : « دو تا دهاتی آمده اند و می خواهند شما راببینند . شاید اگرچند دقیقه ای آنها را ببینید، بروند.» رییس با اوقات تلخی
آهی کشید و سرتکان داد. نفر اول برترین دانشگاه کشور ..... ارائه دهنده
چندین مقاله در همایش های علمی بزرگ دنیا و مجلات تخصصی ، صاحب چندین نظریه
در مجامع و همایش بین المللی حتماً برای وقتش بیش از دیدن دو دهاتی برنامه
ریزی نکرده است.
به علاوه اصلا دوست نداشت دو نفر با لباس های مندرس وارد اتاقش شوند و روی صندلی های چرمی اوریژنال لدر اطاقش بنشینند.
با قیافه ای عبوس و در هم از اطاق بیرون آمد. اما پیر زن و پیر مرد رفته بودند. بویی آشنا به مشامش خورد. شاید به این دلیل بود که خودش هم در روستا بزرگ شده بود.
رئیس رو به منشی کرد و گفت : نگفتن چیکار دارن ؟!
منشی از اینکه آنها آنجا را ترک کرده بودند با رضایت گفت : نه . از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و به اطاقش برگشت.
موقع ناهار رئیس پیام های صوتی موبایلش را چک کرد :
" سلام پسرم ، می خواستم مادرت رو ببرم دکتر . کیف پولم رو در ترمینال
دزدیدن ، اومدیم دانشگاه ازت کمی پول قرض کنیم . منشی راهمون نداد . وقتی
شماره موبایلت هم را هم گرفتم دوباره همون خانم نگذاشت باهات صحبت کنم و
گفت پیغام بذاریم. الان هم داریم برمی گردیم خونه ..."
نشستن مگس بر روی پیشانی باراک اوباما در هنگام کنفرانس خبری و از تصاویر منتخب سال 2013 به روایت یاهونیوز .